آبان داد



الانم بهونه برا جشن گرفتن و اینا زیاده ها. 

تولد و سالگرد و ماهگرد آشنایی و نامزدی و عقد و عروسی

و روز دختر و زن و مرد و جوان 

و دانش آموز و دانشجو

و شغل این و اون 

عید و یلدا و ولنتاین و سپندارمذگان

ولی 

جشن تعیین جنسیت آخه؟!

حالا من فکر کردم در حد یه رسم شاخ های اینستاست

ولی شما هم تا میبینید میدویید میرید این جشنا رو میگیرید؟!

Seriously؟


+ گودبای پمپرز هم یادم اومد راستی! :||||




اولین پست حاوی مضمون انتقادی نسبت به کشور! رو گذاشتم تو گروه فک و فامیلمون‌!

میدونم حرفای اعتقادی و ی تو گروه ها گذاشتن نکوهیده هست و توصیه نمیشه و اینا

ولی از وقتی از رییس جم هور منتخب خانوادم علیرغم اینکه  اون موقع که جو انتخاب بالا گرفته بود جک هایی که به نفع اون و ضرر رقیبش بود رو فوروارد میکردم و کیف میکردم که جواب دندان شکن دارم! نتونستم دفاع کنم 

وقتی حدودا راهنمایی و اوایل دبیرستانم بود

تصمیم گرفتم صبر کنم 

صبر کردم تا وقتی به یه نتیجه گیری و جبهه گیری مطمئن برسم

و الان جایی ام که به هیچ جبهه ای تعلق ندارم و ارزش های خودمو دارم که با هیچکدوم فیت نیست! 

ولی خیلی وقته اجتناب کردم از ابراز خودم مخصوصا اینجور موضوعات و مخصوصا بین اقوام. 

و این شاید اولین خودابرازگری من به این شکل و در این مورد حساب میاد! 

و بابتش خوشحالم! 

حالا گندشو در نمیارم که بخوام چیزی که فکر میکنم درسته رو بکنم تو حلق همه!

و حرفایی که سر یا ته یه طیف هست که معمولا درست هم نیستن و رگ گردن بعضیا رو قلمبه میکنه بزنم! یا حرفایی که برداشت های اشتباه و پرزحمت و بی ارزش رو داره بزنم.

ولی یه مقدار ذهنم منظم و منسجم تر شده و خوشحالم ‌‌! همین! :)


به اینجا رسیدن برای منی که تا مدت ها حرفای مخالفی رو دریافت کرده بودم و هر حرف جدیدی به زحمت از فیلتر و تردیدها و نقد های اون ها عبور میکرد راحت نبود

ولی رسیدم. 

و بله. هنوز محافظه کار و پرتردیدم

ولی ایرادی نداره. حتی اگه اشتباه باشه از قبولش هراسی ندارم. ذهن من میتونه بپذیره، البته با استدلال.


و راستی! من در مورد تئوری ها و ارزش هام به مصالحه رسیدم. نه اشخاص! پس هنوز کسی رو حمایت یا شماتت یا طرفداری نمیکنم. صبر میکنم. هنوز صبر میکنم 



 وقتی  جو یه جوریه که انگار همه چی برنامه ریزی شده هست  و من در جریان اینکه میخواد چی بشه نیستم و نقشی ندارم و این حرفا، 

حالا یا من میدونم برنامه ای هست یا فقط یه حس نامفهوم داشتم، 

کاملا  ساکت و یه جورایی off میشدم.


الان که اون حس نامفهومو کشف کردم که چی هست، خوشحالم!! 


همین، دلم خواست به قول مونگ این خوشحالیمو شارّه کنم تو وبلاگم!  :))





+ Now I'm feeling nervous about what's going on in my neighborhood! 


کیلگارا سردر وبلاگش نقل به مضمون! نوشته که اگه منو میشناسید به روم نیارید!

و حقیقتا من از همون اول که خوندمش درکش نکردم 


اونایی که میگن اگه منو میشناسید لطفا اینجا رو نخونین! با وجود اینکه تلاش مأیوسانه ای هست! رو باز بیشتر درک میکنم. 


من دوست داشتم اگه کسی منو میشناسه بهم بگه که من بدونم و برم سفره ی دلمو یه جای امن تر باز کنم!



از  پست قبل که بگذریم،

میدونم مسبب قسمت زیادی از حس هام،  اینه که من این روزا تو دانشگاه و تو شهری که توش غریبه ام تقریبا بیشتر وقتا تنهام. بیشتر از فقط این روزا. مدت زیادی شده. 

نمیدونم چند تا پست قبل گفتم که دیگه با تنها بودنم بهم خوش نمیگذره 

قبل از همه ی این فکرها و تحلیل ها و واقعی بودن یا نبودنشون اینه که من مدت زیادیه خسته ام و تنها. 

شاید در ظاهر با کسایی که دوست بودم رفت و آمدی داشته باشم ولی بعد از چند بار نه شنیدن و نادیده گرفته شدن دیگه هر چقدر هم باهاشون حرف بزنم همیشه میدونم که وقتی خواسته ای دارم تنهام و قرار نیست به حسم توجهی بشه.


افسردگی بعد از مدتی دوباره اومدن دانشگاست یا چیز دیگه ای نمیدونم ولی این افسردگی دیگه خیلی بیشتر از اینکه بتونم موقتی به حسابش بیارم اومده سراغم. 

 

ومن به هر چی رو آوردم سناریوهای تکراری قبلی محکم خورد تو صورتم.


فکر کنم هممون یه وبلاگایی رو گم کردیم که هنوز یادشون میفتیم دوست داریم دوباره پیداشون میکردیم و میخوندیمشون. 


مال من 2 تا وبلاگ هست. 

یکیش وبلاگ یه نفر به اسم آنا بود که نقاش خوبی هم بود. 

اول جای یه خانوم متاهل که همسرش پزشک بود و یه پسربچه ی کوچیک داشت مینوشت و بعدا جای هر کسی. حتی موش توی آشپزخونه! 

مهم نبود اون خانوم متاهلی که به جاش مینوشت نبود یا مجرد بود یا شاید هم نبود یا حتی اسمش آنا نبود و فاطمه بود و شاید فاطمه هم نبود! 

خیلی نوشته هاشو دوست داشتم

اون نوشته ها برام یشتر از فقط داستان بود. بعد از چند بار که نوشته هاش برام تلنگر بود سعی میکردم هدفی که به خاطرش داستان پردازی کرده رو بفهمم.

حتی وقتی که اعتراف کرد که اول شخص داستان هاش خودش نبوده اصلا مهم نبود. کلی دلایل دیگه برای خوندن وبلاگش بود.

نقاشی هاش. طرز فکرش. صراحتش.  

و حتما که خودش میدونست. حتی اگه اون پست اعترافش  هم یه داستان بود که کامنت ها تکمیلش میکردن داستان پردازی جدیدی بود. حداقل به نظر من باهوش تر از این حرفا میومد. 

آروم و قرار نداشت. نوشته هاش خیلی وقتا زود پاک میشدن وبلاگش حذف میشد از بلاگفا به بلاگ اسکای منقل میشد و اخرین بار ادرسش عوض شد و اسم وبلاگش شد حوض نقره ای

بعد از اون دیگه بدون اینکه سرنخی بذاره گم شد. 

شاید 3 چهار سالی باشه که اون وبلاگا نیست. هنوز دوست دارم یه جایی تو بلاگستان باشه و من پیداش کنم. 


اون یکی وبلاگ یه خانوم خونه دار با چند تا بچه بود که فکر کنم اهل حوالی جنوب بودن. پست هاش به روزی بیست سی تا پست هم میرسید!  همه چی رو مینوشت. فکراش تمومی نداشت. خودشو سانسور نمیکرد. 

ایندفعه اون گم نشد. من گمش کردم. البته به نظر نمیومد اونم از وبلاگ نویسای یه جا نشین باشه. ولی به هر حال من دیگه پیداش نکردم.


فکر کن منم همچین گنجینه ای از روزانه هام داشتم! چی میشد! 



خب من از عمق دره ی حس های چند روز قبل و پست های مرتبطش اومدم بیرون الان تو دامنه هاشم!! 

نه اینکه جدی نگفته باشم. مطمئنم میتونم کپی پیستشون کنم به عنوان حال چند وقت دیگم! فقط یه اتفاق کوچولوی حال  خراب کن لازمه. 

امیدوارم اون چند وقت دیگه چند روز و حتی ساعت دیگه نباشه!!


همون ماه به ماه باشه ‌‌:|||||


امروز فکر کردم برم رفتارشناسی حیوانات رو بخونم! 

مطمئنم با چرایی رفتار آدما تشابه زیاد داره! 

توهینی هم نیست. انسان حیوان ناطقه. 

خیلی وقتا غریزی بودن یک رفتار رو با توجه به وجودش تو حیوانات اثبات میکنن .



+ متاسفانه تا الان توفیقی نیافتم :||||



+ مرحله بعدی انسان های نخستین و زندگی قومی و قبیله ایه! حتی خرده فرهنگ هایی که الان هم هست.

بدونم انسان های امروزی قبل از پوست انداختن چجوری بودن. 


که البته آدما تو مرحله های مختلف این پروسه ان :/


فکر کنم هممون یه وبلاگایی رو گم کردیم که هنوز یادشون میفتیم دوست داریم دوباره پیداشون میکردیم و میخوندیمشون. 


مال من 2 تا وبلاگ هست. 

یکیش وبلاگ یه نفر به اسم آنا بود که نقاش خوبی هم بود. 

اول جای یه خانوم متاهل که همسرش پزشک بود و یه پسربچه ی کوچیک داشت مینوشت و بعدا جای هر کسی. حتی موش توی آشپزخونه! 

مهم نبود اون خانوم متاهلی که به جاش مینوشت نبود یا مجرد بود یا شاید هم نبود یا حتی اسمش آنا نبود و فاطمه بود و شاید فاطمه هم نبود! 

خیلی نوشته هاشو دوست داشتم

اون نوشته ها برام یشتر از فقط داستان بود. بعد از چند بار که نوشته هاش برام تلنگر بود سعی میکردم هدفی که به خاطرش داستان پردازی کرده رو بفهمم.

حتی وقتی که اعتراف کرد که اول شخص پست هاش خودش نبوده اصلا مهم نبود. کلی دلایل دیگه برای خوندن وبلاگش بود.

نقاشی هاش. طرز فکرش. صراحتش.  

و حتما که خودش میدونست. حتی اگه اون پست اعترافش  هم یه داستان بود که کامنت ها تکمیلش میکردن داستان پردازی جدیدی بود. حداقل به نظر من باهوش تر از این حرفا میومد. 

آروم و قرار نداشت. نوشته هاش خیلی وقتا زود پاک میشدن وبلاگش حذف میشد از بلاگفا به بلاگ اسکای منقل میشد و اخرین بار ادرسش عوض شد و اسم وبلاگش شد حوض نقره ای

بعد از اون دیگه بدون اینکه سرنخی بذاره گم شد. 

شاید 2 سه سالی باشه که اون وبلاگا نیست. هنوز دوست دارم یه جایی تو بلاگستان باشه و من پیداش کنم. 


اون یکی وبلاگ یه خانوم خونه دار با چند تا بچه بود که فکر کنم اهل حوالی جنوب بودن. پست هاش به روزی بیست سی تا پست هم میرسید!  همه چی رو مینوشت. فکراش تمومی نداشت. خودشو سانسور نمیکرد. 

ایندفعه اون گم نشد. من گمش کردم. البته به نظر نمیومد اونم از وبلاگ نویسای یه جا نشین باشه. ولی به هر حال من دیگه پیداش نکردم.


فکر کن منم همچین گنجینه ای از روزانه هام داشتم! چی میشد! 



قبلا واقعا تنها موندن برام مشکل نداشت. هر جا میخواستم میرفتم و برام مهم نبود حتما همراه داشته باشم

ولی الان خیلی جا ها رو نمیرم

دو ماه پیش یه جای دانشجویی رفتم ولی واقعا توی جمع بقیه ای که با هم بودن احساس بدی داشتم و بهم خیلی بد گذشت

و از ترس، دوباره نمیرم خیلی جا ها رو. 

دوستایی که دوست داشته باشن اینجا ها رو یا حتی سفر یه روزه با تور بیان ندارم. 

فعلا ک امتحاناست ولی دوست دارم در اولین فرصت یه روز با یه توری که هیچکی رو نمیشناسم برم یادم بیاد تنهایی چطوری میگذره. تنهایی که به خاطر کاملا غریبه بودن هیچ توقعی هم ندارم. 

باید از هیچکس توقع خوشامو گویی نداشته باشم 

باید یاد بگیرم بدون اینکه  حس بدی داشته باشم تنها باشم

هر چند خیلی خیلی اسیب پذیرم این روزا. 



حقیقتا در مورد خودم هم بخوام بگم خوش برخوردم ولی صمیمیت ایجاد نمیکنم که شاید برای بعضیا ناراحت کننده باشه. 

بخشی از تنهاییم به خاطر حس ریجکت شدن هست ولی بخشیش این هم هست که خودم خیلیا رو نمی پذیرم. سخت گیر شدم



از زندگی چی میخوام؟

میخوام ده سال دیگه کجا باشم 

ده سال دیگم چطوری باشه


جواب؟ هیچی. هیچ ایده ای ندارم. هیچ برنامه ای ندارم. در هیچ جهت خاصی حرکت نمیکنم جز رشته ای ک میخونم و از اول فکر میکردم قرار نیست حتی همه ی آینده ی شغلیم باشه.


+ نخواستم آدمی که ازم انتظار می‌رفت باشم ولی فقط گیج شدم. الان هیچ چی و هیچ کسی نیست که بخوام شبیهش باشم.

همه ی آدما و ارزشا برام تخریب شدن.


I'm not free as a bird. 




خیلیا روزه نمیگیرن. من از 9 سالگی گرفتم! حتی وقتی مامانم میگفت این بچه لاغره من دوست داشتم روزه بگیرم، حس آدم بزرگ شدن داشتم!

که الان دیگه بچه نیستم! بابت روزه گرفتنم حتی خجالت کشیدم! فکر کردم احمقانه هست.


امتحان داشتن دلیل موجهی برای روزه نگرفتن من نبود

امسال واقعا گشتم یه ایرادی پیدا کنم روزه نگیرم.

ولی نه معده درد داشتم، نه دارو ی خاصی باید مصرف کنم، نه وزنم کمه، نه بیماری خاصی دارم.


ولی یه دلیل برای روزه گرفتن پیدا کردم. شکرانه ی سلامت! فقط همین! 


همون وقتی ک اینجا غر زدم که تنهام و اینا

از چند روز بعدش سعی کردم با همکلاسیام بیشتر ارتباط برقرار کنم و توقعم هم بیارم پایین و بهش به دید گذروندن وقت نگاه کنم

و خیلی خوب بود! دوباره اونقدر حس تنهایی نکردم

و امشب که با بچه ها رفتیم بیرون حس کردم همشون مهربون  تر شدن.

شاید اونا هم احساس نیاز به مهربونی دیدن رو داشتن. 

و اینکه خیلی تا آخر خط زیاد فاصله نداریم

فقط خاطره ها میمونه. 

دلتنگم شدم تازه! 


خیلیا روزه نمیگیرن. من از 9 سالگی گرفتم! حتی وقتی مامانم میگفت این بچه لاغره من دوست داشتم روزه بگیرم، حس آدم بزرگ شدن داشتم!

که الان دیگه بچه نیستم! روزه گرفتن دغدغه ی مضحکی به نظرم اومد. فکر کردم احمقانه هست. حتی خجالت کشیدم! 


امتحان داشتن دلیل موجهی برای روزه نگرفتن من نبود

امسال میگشتم یه ایرادی پیدا کنم روزه نگیرم.

ولی نه معده درد داشتم، نه دارو ی خاصی باید مصرف کنم، نه وزنم کمه، نه بیماری خاصی دارم.


ولی یه دلیل برای روزه گرفتن پیدا کردم. شکرانه ی سلامت! فقط همین یه دلیل. که وقتی که دلایل روزه نگرفتن رو میشمارم و هیچکدوم شامل حالم نمیشه برای من کافیه. 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Robert سایت تفریحی عایق بندی موتورخانه من رضا هستم Neil کتابخانه عمومی قلعه قاسم خوشه های سرد غربت (دکتر فریبرز گراوند) لیزر موهای زائد نینجا Cleaner and mops for house